با چاشنی و طعم خوش طنز
روزگاری بود که روستای ما ماشین نداشت تنها وسیله ی نقلیه همیشه آماده بکارِ آن زمان چهارپا یا همان خر بود وقتی کسی می خواست به روستای مجاور یا دورتر برود و یا توان حمل بار سنگین را نداشت دست به دامان الاغ می شد در آن روزگار گرچه همه ی مردم خر نداشتند ولی همسایه و اقوام خردار به داد همسایه بی خر می رسیدند و خرشان را به او می دادند حیوان زبان بسته هم برایش فرقی نمی کرد چه کسی سوارش می شود و چه نوع بار بر پشتش می گذارند. ذات خر هم که می دانید با صبوری گره خورده،البته همه ی خرها صبور نبودند زیرا خرهایی هم بودند که صاحبانشان به آن ها چموش می گفتند چموش یعنی بد قلق،لگد زن، سرکش، شیطون ، بد رفتار،وحشی ،بد مرام،رموک،بد جنس و.
به خاطر دارم مرحوم بابا حاجی ما یک خر سفید و چموش داشت این خرِ دمدمی مزاج تا خسته نشده بود اطاعتِ امر می کرد ولی وقتی احساس می کرد از نرمش و اخلاق و رفتار و اطاعتِ بی چون و چرای وی سوء استفاده می شود و بیش از توانش از او کار می کشند نه راکب را به مقصد می رساند و نه بار را به بارخانه.
خرِ بابا حاجیِ ما وقتی نمی خواست کسی بر پشتش سوار شود و زمانی که با زنجیرهای خَرَکی به جانش می افتادن و یا سیخک مخصوص به تنش فرو می کردند او هم به اصطلاح با علمبازی کردن و جفتک انداختن و به هوا پریدن، راکب بیچاره را نقش بر زمین می کرد و فرار را بر قرار ترجیح می داد.راکب و سرنشین همیشگی خرِ بابا حاجیِ ما اصغر آقا حاج عمویم بود که البته خر هم ایشان را بی نصیب نمی گذاشت و هر دو ماه یک بار دست و پای ایشان را می شکست. به خاطر دارم اصغر آقا مشتری دایمی شکسته بندهای آن زمان بود حتی می شود گفت شکسته بندها در آزمون و خطای جا انداختن و اشتباه بستنِ محل شکسته شده دست و پای اصغر آقا اوستای قابل شده بودند.
ادامه دارد
شکسته ,اصغر ,راکب ,بابا حاجیِ ,خاطر دارم ,تنها وسیله منبع
درباره این سایت